سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهار 1384 - ابرک قله نشین
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
دشمن ترینِ مردم نزد خداوند، کسی است که مردم از زبانش بترسند . [.رسول خدا صلی الله علیه و آله]
نویسنده : عارف ( حسین امینی ):: 84/2/13:: 2:14 صبح

به نام بخشنده بزرگ

داور بر حق

به نام خداوند ایثار و انصاف

سلام رفقای گل خودم .

آقایون و خانوما شرمنده که دیر به دیر بروز می کنم . اولا که غیر از مسافرتها ، دنبال یه سری برنامه های جالب افتادم ( بعنوان کمک به همنوع ! اونم از نوع برادر ) ؛ دوما سیستمم دوباره قاط زده و به هیچ عنوان تو نت نمیشه فارسی تایپ کرد . سوما اصولا ما تنبلا همیشه واسه کارای عقب افتادمون بهونه داریم .

چه کنیم که افتادیم تو خط داستان های وجدانی . خدا بخیر کنه روزی رو که ...

مثلا این داستان :

در حوالی بساط شیطان


دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب می‌فروخت. مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هیاهو می‌کردند و هول می‌زدند و بیشتر می‌خواستند.
توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،‌دروغ و خیانت،‌ جاه‌طلبی و ... هر کس چیزی می‌خرید و در ازایش چیزی می‌داد. بعضی‌ها تکه‌ای از قلبشان را می‌دادند و بعضی‌ پاره‌ای از روحشان را. بعضی‌ها ایمانشان را می‌دادند و بعضی آزادگیشان را
.
شیطان می‌خندید و دهانش بوی گند جهنم می‌داد. حالم را به هم می‌زد. دلم می‌خواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم
.
انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی ندارم،‌فقط گوشه‌ای بساطم را پهن کرده‌ام و آرام نجوا می‌کنم. نه قیل و قال می‌کنم و نه کسی را مجبور می‌کنم چیزی از من بخرد. می‌بینی! آدم‌ها خودشان دور من جمع شده‌اند.

جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیک‌تر آورد و گفت‌: البته تو با اینها فرق می‌کنی.تو زیرکی و مومن. زیرکی و ایمان، آدم را نجات می‌دهد. اینها ساده‌اند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب می‌خورند.
از شیطان بدم می‌آمد. حرف‌هایش اما شیرین بود. گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت.


ساعت‌ها کنار بساطش نشستم تا این که چشمم به جعبه‌ای عبادت افتاد که لا به لای چیز‌های دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم.
با خودم گفتم: بگذار یک بار هم شده کسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یک بار هم او فریب بخورد
.
به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم،‌نبود! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته‌ام
.
تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم. می‌خواستم یقه نامردش را بگیرم. عبادت دروغی‌اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم، شیطان اما نبود
.
آن وقت نشستم و های های گریه کردم. اشک‌هایم که تمام شد،‌بلند شدم. بلند شدم تا بی‌دلی‌ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم، صدای قلبم را
.
و همان‌جا بی‌اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم. به شکرانه قلبی که پیدا شده بود.

این داستان رو جناب آقای عرفان نظر آهاری واسم فرستاده بود .

پشیاپیش یه خبری هم بدم ؛ اونم اینکه مطلب بعدی یه شعر خیلی خیلی قشنگه که یکی از دوستان واسم فرستاده . با ایشون تو کلوب آشنا شدم . واقعا پسر گلیه . مثل همه شما .

راستی هر کی دعوتنامه سایت کلوب رو می خواد بگه تا براش بفرستم . من

که خودم کلی حال کردم .

یه خبر مهمتر هم دارم که اونم عمرا الان بگم . به موقع !!

موفق و همیشه خندون باشین .


موضوعات یادداشت


نویسنده : عارف ( حسین امینی ):: 84/1/31:: 4:12 صبح

به نام بخشنده بزرگ

داور بر حق

به نام خداوند ایثار و انصاف

سفر چیز زیاد بدی نیست . به شرطی که به آدم بد نگذره .

معمولا تو سفرهایی که رفتم سعی کردم بهم خوش بگذره . اما از چند روز قبل از عید که به تنکابن رفتم و سفر بعدی که باز به تنکابن رفتم و از اونجا به اردبیل خیلی بیشتر از دفعات قبل بهم خوش گذشت . البته چند بار کوفتم شد . ولی از اونجایی که من آدم تقریبا بی خیالی هستم تونستم با کوفتیا کنار بیام .

بعضی از خوبیاشو بهتون میگم . ولی سعی کنین که همشونو امتحان نکنین . چون ممکنه ضرر داشته باشه .

از 4شنبه سوریش که ساعت 9 شب به بعد کنار دریا و آتیش زدن اون 15 تا لاستیک و شنا کردن بعد از پردیدن ار رو آتیش گرفته تا تحویل کردن مجردی سال با دوستایی که از مشهد اومده بودن , شنا کردن روز دوم عید که خدا خیلی مرام گذاشت . چون من و پسر عموم تا از تو دریا بیرون اومدیم و پامونو گذاشتیم تو خونه هوا کاملا عوض شد و شروع کرد باریدن . قربونش برم خدا منتظر بود به ما حال بده و نخواست سرما بخوریم . خواست وقتی پامون رسید خونه و جامون امن شد شروع کنه گریه کردن .

اردبیلم که دیگه فکر نکنم بتونم به این زودیا برم . ولی باز اوس کریم حالشو نصیب ما کرد و گفت این بدبخت ( خودمو می گما . به کسی بر نخوره ! ) این آخری بهش بد نگذره . از خوابگاهی که سه ترم ناقابل خونم شده و بود و دوباره بعد از حدود 2 سال رفتم توش و دقیقا تو اتاق خودم گرفته تا جای خالی بچه های گل همخوابگاهی .

از جیم فنگ شدن .... ( سانسور ) .... خداحافظی از بچه های ترم پایینی و مسئولین دانشگاه ؛ مهندس محمدی ، مهندس صحرایی ، مهندس باهوش ، آقاس فیضی ، آقای جوهری ، علی هنگامی گل گلاب ، احمد آقا و ... ( بخاطر محدودیت زمان نمی تونم فکر کنم و اسم بقیه رو بنویسم . شرمنده ! ) . اون محمد عوضی ( خیلی دوستش دارما ) اگه خوابگاه نبود که من دق می کردم .

یه اتفاق خیلی جالبم برام افتاد . با دوستام رفته بودم شورابیل . خیلی هم میزون نبودم . اما یه چیزی دیدم که کلی حال کردم .

نمی دونم شنیدین یا نه ؛ حدود یه ماه پیش دریاچه شورابیل طغیان کرده بود . تو دریاچه و نزدیک ساحل یه کافی شاپ قرار داره که مثل یه سفینه میمونه و روی آب شناوره . درست زمانی که یه مشکلی برام پیش اومد ( همون یه ماه پیش ) دریاچه طغیان کرد و تمام بند و بساط کافی شاپو ریخت بهم . ( به دلایل محرمانه ربط بین به ماه پیش و کافی شاپ قابل ذکر نیست . اشتباه نکنینا ، با کسی نرفتم اونجا . اصلا تاحالا توش نرفتم !!! ) خیلی برام جالب بود چرا یه مدته همه چیز خوب داره با هم جور در میاد .

باور نمیکنین یه مثال دیگه میزنم .

یادتونه  توی پست قبل از عیدم نوشتم که کسی شبنمو میشناسه یا نه ؟!

دو سه تا از دوستای خوبم شبنمی رو میشناختن که من منظورم نبود . ولی تو این سفر این دفعه با یه شبنم گل که با یه پروانه گل تر از خودش زندگی میکنه بطور کاملا اتفاقی آشنا شدم . حالا باز ربطش بماند . چون اگه بگم باز واسه خودم بد میشه . شبنمی رو که من ازتون سوال کرده بودم که میشناسین یا نه اصلا وجود خارجی نداشت . یعنی یه جور خواب بود ... ( دوباره سانسور ) تا اینکه میشه گفت دقیقا واقعی شد و جون گرفت ( هی شما دو نفر که آمار منو گرفتین و ازم سوال کرده بودین ، فکر بد نکنینا ؛ عمرا داستانو براتون تعریف کنم . شماها اگه راست میگین چرا همیشه دارین وبلاگمو می خونین اما هیچ وقت کامنت نذاشتین ؟ هان ؟ )

راستی !!!

چند روز پیش یه کامنت خصوصی مشکوک بهم رسید از طرف کسی که خوب آمار منم داشت . من که نمی دونم کی بود . ولی اگه خودشو معرفی کنه خیلی بهتره . نمی خوام بخورمت که !

خدا واقعا بنده هاشو دوست داره . چه ما اونو قبول داشته باشیم چه نه . در هر حال هوامونو داره . ولی اگه باهاش خوب باشی بیشتر بهت حال میده .

متن زیر رو بخونین و بگین درسته یا نه


موضوعات یادداشت



 
157616:کل بازدید
0:بازدید امروز
برای دیدن آرشیو مطالب به پائین صفحه مراجعه نمائید
حضور و غیاب

یــــاهـو

لوگوی خودم
بهار 1384 - ابرک قله نشین
جستجوی وبلاگ من
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

لوگوی دوستان
































لینک دوستان

همسفر مهتاب (نرگس)
آقا مدیر
شایا
ارمیا
مذهب عشق
علیرضا قربانی
شب مهتابی (نازنین)
قصه ی گل و تگرگ
کوی وفا ( سکوت )
مامانی فریان (فروغ)
کلبه عشق ( تارا )
خودم ( قبلی )
وروجک
انجمن شاعران مرده (فرمهر)
سیاوش قمیشی (علیرضا)
سیاوش قمیشی (محمدرضا)
ذهن زیبا (ریحان)
دانلود آهنگ (هادی)
شهر بی شاعر (مارال خانوم)
جاودانگی (سیاوش)
پلیم (منصور)
بشنو این نی
گلد کوئست ایران (محمد)
غمزه (نازنین)
مترجم خیلی باحال
یه دوست دوست داشتنی (مریم)
تش باد (محمد)
مانیا خانومی
دخترک (الهام)
سایت فارسی مایکروسافت
یه دوست دوست داشتنی (مریم)
دریچه ای بسوی ملکوت ( سید محسن )
خوشا آندم که از دل مینویسم (رز)
احسان (دانلود20)
قلم ؛ توتم من است (محمد طه)
کلبه شقایق (نسترن)
دختر پاشنه کفش طلا (سیندرلا)
افق روشن (الهام)
لطفا نمیرید
یه آهنگ توپ از وبلاگ مارال خانوم
مسافر سیب ( امیر )
شبکه 8
کاوش ( علی )
یک قلب می تپد (فائزه)
غمهاتو با من بگو (سیاوش)
جسور (رسول)
نوحه سرای عاشقان (امیر)
کامپیوتر (احمد)
خاکسترینه
گروه پرواز
هنرستان دخترانه خوارزمی نوین
آشنا/غریبه/بیا (ملیحه)
نشریه بینات (اسماعیل فربسی)
خبر - خبر (حسن علی)
افسانه شب (پیمان)
روزگارم بر خلاف آرزوهایم گذشت (شادی)
ققنوس

اشتراک
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بایگانی
ابرک قله نشین
پسرک 176 سانتی متری
صدا
مواد لازم برای ضایع شدن
مراسم شب یلدا
بهشت و جهنم
کریسمس
جایزه
سفرنامه 2
دل نامه
!!!
باران می بارد امشب
فریدون مشیری
باران
بهار یا پائیز . چه فرق می کند ؟ اول فروردین ...
پاییز 1384
تابستان 1384
بهار 1384
زمستان 1383
پاییز 1383
طراح قالب : خودم